نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (1)


 

نويسنده: عليرضا کوهکن *




 

چکيده:
 

در برداشت هاي سنتي از روابط بين الملل مسايل مربوط به قدرت و امنيت اهميت زيادي داشت و جايي براي مسايل هنجاري، ارزشي و جنسيتي وجود نداشت، اما به تدريج اين وضعيت تغيير کرد و فضا براي بقيه گفتمان ها هم باز شد. اين روند با پايان جنگ سرد شدت گرفت زيرا ديگر مباحث امنيتي جذابيت خود را از دست داده بود. براي همين است که ما شاهد طرح مباحث جديد متاتئوريک هستيم. با پيشرفت حوزه مطالعات اين رشته فضا براي طرح اين مسايل هم مهيا گشت. از جمله اين مسايل بحث هاي فمينيستي است. فمينيسم با ا دعاي شالوده شکني و زير سوال بردن پايه هاي اصلي هستي شناسانه و معرفت شناسانه اين رشته وارد اين عرصه شد و در گسترش عمق معنايي اين رشته بسيار موثر بود. اين رهيافت، گفتمان حاکم را در مباحث زيربنايي به چالش کشيده است و در اين حوزه حرف هاي جدي براي گفتن دارد. در اين نوشتار پس از طرح مفروضات اصلي فمينيست ها به بررسي تئوري هاي متفاوت فمينيستي و تفاوت هايشان مي پردازيم.

کليد واژه ها:
 

فمينيسم، زنان، روابط بين الملل، تئوري فمينيستي.

مقدمه
 

قبل از دهه 1960 مسايل مربوط به منافع فردي، جمعي و سياسي و حق تعيين سرنوشت زنان توسط فمينيست ها مورد بحث قرار مي گرفت و پس از به چالش کشيدن اين محدوديت ها، فضا جهت بحث در حوزه هاي ديگر باز گرديد؛ از نيمه دوم قرن بيستم، فمينيست ها در سراسر جهان جنبه هاي علم و عمل سياسي را با استفاده از روش هاي فمينيستي به چالش کشيدند. (Corrin, 1999: 13) حوزه روابط بين الملل نيز خالي از اين تاثيرات فمينيستي نبوده است و در واقع ورود زنان به صحنه روابط بين الملل مباني هستي شناختي و معرفت شناختي اين رشته را زير سئوال برده است (Linklater, Burchill, 1996: 211) .
رشته روابط بين الملل به طور سنتي به مطالعه جنگ و صلح اختصاص يافته و به مسايل جنسيتي و فمينيستي توجهي نداشته است و بيشتر به روابط آثارش بين کشورها پرداخته و اکثر متفکران اين رشته مردان بوده اند و اين تفکيک ها بر مفاهيم کليدي اين رشته و مناظره هاي آن مسلط بوده است (Sinha and others, 1999: 237). در درون اين رشته، تسلط رهيافت رئاليستي موجب گرديده بسياري از مفاهيم آن خاصيتي مردانه بيابند. از اين جهت تا کنون روابط بين الملل پارادايمي غيرجنسيتي داشته و لذا در معرض انتقادات فمنيست ها قرار گرفته است (Brown, 1997: 240) از اين رو برخي فمنيست ها به دنبال افشاي اسطوره ها و تعصبات مردانه در متون و مفاهيم اصلي روابط بين الملل مانند آنچه در واقع گرايي کلاسيک ماکياولي و هابز يافت مي شود، مي باشند. بر اساس چنين رهيافتي فمنيست ها به دنبال نشان دادن چگونگي مورد غفلت واقع شدن زنان در رشته روابط بين الملل، به علت طبيعي سازي تعصبات جنسيتي مي باشند (Pettiford, Curley, 1999: 69).
ما در اين نوشتار با بررسي نحله هاي گوناگون نظريات فمينستي سعي کرديم تا به صورت خلاصه مطالبي درباره اين تئوري مربوط به مناظره سوم در روابط بين الملل ارائه کنيم.

1- فمينيست ها در روابط بين الملل چه مي گويند؟
 

نبايد تصور کرد در روابط بين الملل درباره فمنيست و مطالعات زنان هيچ ديدگاهي وجود نداشته است. در واقع تئوري فمينيستي با توسعه روابط بين الملل در قرن بيستم پس از پايان جنگ اول جهاني و جنبش هاي موفق زنان در حدود حق راي در بريتانيا و آمريکا گسترش يافتند و نوشته هايي درباره دموکراسي و حقوق زنان از ديرباز از يونان باستان توسط ساپفو(1) و در قرون وسطي توسط کريستين پيسان(2) و در اروپاي غربي جديد توسط مري ولستون کرافت(3) وجود داشته است. فمينيسم امروزي محصول روشنگري اروپايي و پروژه هاي جهاني آزادي، حقيقت و عقلانيت مي باشند (Linklater, Burchill, 1996:211) .
جنبش هاي فمينيست هاي امروزي ريشه در جنبش هاي اجتماعي آزادي زنان دارند. آنها مخالف هنجارهاي پذيرفته شده در مورد زنان هستند، برخي نيز خواستار حضور زنان در عرصه هايي هستند که به طور سنتي مردان در آن نقش داشته و برخي نيز معتقد به تغييرات اساسي تر و اجتماعي و برچيده شدن نابرابري بين زن و مرد هستند (Whitworth, 1997: 2) فمنيست ها به دنبال نشان دادن نقش جنسيت در تحليل مسايل بين المللي هستند. (Whitworth, 1997: xv) آنها معتقدند با دخالت دادن زنان در اين مسايل بهتر مي توان روابط بين الملل را شناخت. بسياري از متخصصان فمينيست در روابط بين الملل سعي در تخريب هر يک از سطوح تحليل (فرد، دولت و نظام بين الملل) به عنوان نقطه عزيمت جهت بازسازي تئوري حساس به جنسيت در جهان سياست هستند. آنها همه سطوح تحليل را مردانه مي بينند و سعي دارند جنسيت را به عنوان يکي از واحدهاي تحليل وارد روابط بين الملل نمايند. (Linklater, Burchill, 1996: 227) آنها به زنان به عنوان گروه هاي هويتي(4) و به جنسيت به عنوان واحد تحليل نگاه مي کنند و معتقدند تفاوت هاي جنسيتي ضروري جهان سياست مي باشند. آنها تعاريف انتزاعي از حاکميت، انسان، دولت را بازسازي نموده و فضا را براي تئوري سازي و تجارب زنان در جهان سياست مهيا مي کنند (Linklater, Burchill, 1996: 232-236) آنها با زير سئوال بردن مفاهيم اصلي رئاليسم جريان اصلي(5) روابط بين الملل را جرياني مردانه(6) مي دانند (Whitworth, 1997: 40-41). از اين رو متخصصان فمينيست به دنبال کشف مفروضات پنهان در مورد جنسيت و نحوه مطالعه روابط بين الملل از آن طريق مي باشند (Goldstein, 1999: 117). آنها سعي دارند روابط بين الملل را نسبت به جنسيت حساس نموده و دورنمايي جهاني را وارد مطالعات زنان نمايند که اين امر شامل بيان نابرابري بين زن و مرد در سلسله مراتب نژادي، طبقاتي، اخلاقي، مليت و ... بوده که در ساختارها و فرآيندهاي جهان متجلي گرديده است (Linklater, Burchill, 1996: 212).
فمنيست ها در پي آنند تا به تجارب زنان پرداخته، واقعيت را از ديدگاه آنها بفهمند؛ پرسش هايي را مطرح کنند که به زندگي آنها مربوط است، و از پيش داوري ها و تحريفهاي نظامند دانش مردانه پرده بردارند (پاملا، کلر: 270). وراي آشکار ساختن فرضيات نهان در مورد جنسيت در روابط بين الملل، فمنيست ها مفاهيم سنتي در مورد جنسيت را به چالش مي کشند. اين مفاهيم در روابط بين الملل شامل جنگيدن مردان و يا کشورداري آنان و مسايلي از اين دست مي باشد (Goldstein, 1999: 116). فمنيست ها در روابط بين الملل معتقدند به تمامي جنبه هاي زندگي بين المللي نظير: بازدارندگي هسته اي، پايگاه هاي نظامي خارجي، فروش اسلحه، سياست خارجي و ... مي پردازند. آنها معتقدند اولويت دادن به سياست عالي(7) موجب گرديده مسايل سياست داني(8) مورد غفلت واقع شده، شناخته و تحليل نشوند (Whitworth, 1997: xi). به عبارت ديگر در حالي که روابط بين الملل به دنياي خارج(9) توجه دارد فمينست ها درست در نقطه مقابل به درون(10) توجه داشته اند (Whitworth, 1997: 2). آنها نقش زنان در سياست سازي و سياستگذاري خارجي و دفاعي را بسيار اندک و ناچيز مي دانند، اين در حالي است که فمنيست ها زنان را بزرگترين حاميان نظاميان دانسته و سربازان و مادران آنها را نيروهاي انقلابي در منازعات آزادي خواهي ملل و جنگ ها مي دانند (Linklater, Burchill, 1996: 222) .
همان طور که ذکر شد يکي از انتقادات فمنيست ها بر روابط بين الملل مرد بودن اکثر دانشمندان اين رشته و لذا مردانه ديدن موضوع مورد مطالعه آن مي باشد. آنها معتقدند سکوت دانشمندان اين رشته در مورد زنان اين معنا را به ذهن مي رساند که روابط بين الملل نسبت به مسائل جنسيتي بي تفاوت(11) مي باشد و يا زنان اصولاً موضوع مورد بحث اين رشته نيستند (Whitworth, 1997: 6).
آنها معتقدند عدم حضور متخصصان زن در اين رشته باعث گرديده تا اين رشته با زندگي مردان سروکار داشته باشد که اين امر بايد اصلاح گردد (Linklater, Burchill, 1996: 224).
به طور کلي فمنيست ها در روابط بين الملل معتقدند مي توان از طريق توجه به موارد تجربي، تئوريک و سياسي ناديده گرفته شده در اين رشته به بازيگران، نتايج و ويژگي هايي که ظاهراً به آنها پرداخته شده، غنا بخشيد و از اين طريق جهان سياست را بهتر بشناسيم (Pettiford, Curlry, 1999: 68).

2- نظريه پردازي فمينيستي
 

با توجه به نحله هاي مختلف فمينيستي (که در بخش هاي آتي به آنها خواهيم پرداخت) وجود تئوري واحدي در اين زمينه ممکن نيست. از اين رو با توجه به تفاوت ها و گروه هاي مختلف فمينيستي در اين بخش به نکات اساسي و کلي در رابطه با تئوري پردازي فمينيستي در روابط بين الملل مي پردازيم.
فمينيست ها به پديد آوردن نظريه هايي علاقه دارند که به زنان امکان مي دهد موقعيت شان را درک کنند و نيز آنها را قادر مي سازند تا براي آزاد کردن خودشان فعاليت کنند.
فمينيست ها يکپارچه نيستند و لذا نظريه هاي متعددي پديد آورده اند که در پي آنند تا از علل فرودستي زنان پرده بردارند و براي رهايي زنان سياست هايي بيابند. آنها معتقدند نظريه فمينيستي بايد هم از لحاظ سياسي و هم از لحاظ علمي بسنده باشد. يک نظريه سياسي ارزش هايي را مطرح مي کند که از لحاظ اخلاقي مطلوب تلقي مي شوند و نيز مانند راهنمايي، جهت اجراي آن ارزش ها عمل مي کند. نظريه علمي بايد خودداري انسجام دروني بوده و بايد با مدارک موجود کاملاً اثبات شده بوده، جامع همه اطلاعات باشد و نيز توان تبيين داشته باشد. با اين وجود، نظريه هاي متعارض فمينيستي در مورد آنچه که نيازمند تبيين است و چه تبيين هايي روشن گرند، توافق ندارند (پاملا، کلر، 1376: 266-265).
پس از جنبشهاي جديد زنان از دهه 1960 به بعد نقش زنان و جنسيت در تحليل ها و محافل علمي جدي شد. توسعه تئوري فمينيستي روابط بين الملل بسيار کندتر از ايجاد آن بود زيرا روابط بين الملل عموماً پس از جنگ اول جهاني و جهت شناخت ريشه هاي جنگ و صلح بوجود آمد و جنبه تجويزي براي حکومت ها داشت لذا ذهن متفکران اين رشته معطوف به مسايل سياست عالي بود و لذا از مسايل مطالعات زنان به دور بوده است (Whitworth, 1997:1). تئوري فمينيستي روابط بين الملل از تئوري هاي سابق آن متفاوت مي باشد، نه تنها به اين علت که به جهان با ديد ديگري مي نگرد بلکه به اين علت که هدفش تغيير جهان مي باشد (Whitworth, 1997: 6). اين تئوري ها هدف ساختارشکنانه در تئوري هاي رايج و متداول روابط بين الملل دارند. فمينيست ها معتقدند اکثر تئوري هاي موجود از ديدي مردانه و از عقلانيتي مردانه صادر گشته اند (Linklater, Burchill, 1996: 228). از اين رو آنها در پي به زير سئوال بردن فرضيات هستي شناسانه و معرفت شناسانه تئوري هاي روابط بين الملل هستند (Hutchings, 1999: 82-87). نظريه پردازان فمينيست نسبت به مدل هاي تئوريکي که مرکزيت روابط انساني را ناديده گرفته و ذهنيت هاي غريزي را سرکوب مي کنند، بدبين هستند. مثلاً نظرات و مدل هايي که انسان را از زمان و مکان خود منتزع ساخته و او را در فضايي مصنوعي قرار مي دهد و منافع و نيازهايي انتزاعي براي او تعريف مي کند، از اين قبيلند (Linklater, Burchill, 1996: 228). به عقيده آنان نظريه پردازان سنتي، روابط بين الملل را مجموعه اي از کشورهاي مشابه توپ هاي بيليارد يا شبکه اي از روابط بين بازيگران دولتي و غير دولتي مي بينند و هيچ کدام آنها آنچه جهت تحليل مسائل مربوط به جنسيت لازم است را دارا نيستند (Whitworth, 1997: 4). به اعتقاد آنان آنچه به عنوان سياست عالي در روابط بين الملل مطرح مي شود، زن را از اين ديسيپلين خارج نموده است. از اين رو معتقدند با در نظر گرفتن اين بازيگران (زنان) بهتر مي توان روابط بين الملل را شناخت و طبق گفته جين الشتاين(12) معتقدند: «در جريان مردانه تئوري هاي روابط بين الملل آنچه ناديده گرفته شده، به اندازه آنچه در نظر گرفته شده اهميت دارد» (Linklater, Burchill, 1996: 211)
آن تيکنر(13) نيز معتقد است تئوري هاي روابط بين الملل، صرفاً ويژگي هاي دولت هاي مردانه که بازيگراني يکپارچه، منطقي، بي رقيب و تنها بازيگران صحنه روابط بين الملل هستند را به نمايش مي گذارند. او بر اين اعتقاد است که جهت گيري اصلي رشته روابط بين الملل (رئاليسم که خود را در برابر ايده آليسم معرفي مي کند) نه تنها ادعاي برتري هستي شناسانه و هنجاري مي کند بلکه رشته را از بديل هاي ديگر نيز خالي مي کند که موجب غيرواقعي و حتي خطرناک شدن آن مي شود (Sinha and others, 1999: 239) برخي نظريه پردازان نيز معتقدند زنان از مباني سازنده معرفت غربي به حاشيه رانده شده اند و نتيجه مي گيرند معرفت از جهان و در جهان بيانگر منافع، ارزش ها، اعمال و تجارب کساني است که آن را مي سازند و زنان از اين سازندگي خارج بوده اند و لذا معارف بيانگر منافع مردان مي باشد (Zalewski, 1993: 18) نظريات فمينيستي به طور کلي از انتزاعي و جامعيت بيش از حد مقولات ساخته شده توسط مردان که موجب ناديده گرفته شدن ستمديدگي زنان مي شود، انتقاد مي کند. و برخي فمينيست هاي راديکال و افراطي از اين جهت، مخالف نظريه پردازي فمينيستي هستند و معتقدند نبايد در پي پرداختن به نظريه هاي جديد فمينيستي بود، زيرا رويکرد نظري اساساً روي مردانه است. آنان نظريه پردازي را وظيفه اي مي دانند که نخبگان آن را به عهده مي گيرند که تجارب زنان را که در زمره نخبگان نيستند کوچک مي شمرند و يا حتي ناديده مي انگارند (پاملا، کلر، 1376: 228).
تئوري فمينيستي به دنبال تحليل شرايطي است که زندگي زنان را شکل داده و به دنبال فهم فرهنگي از چيزي است که به عنوان «زن» شناخته مي شود. مهمترين چالش که تئوري فمينيستي با آن روبرو است، فهم تفاوت ميان زنان و فهم تغييرات پيچيده جهاني است که زنان در آن زندگي مي کنند، از اين رو، تئوري فمينيستي در آينده بايد بر واقعيات و شرايط بين المللي که زندگي زنان را شکل مي دهد، تاکيد ورزند (Jackson, Jones, 1998: 18).

پي نوشت ها :
 

* دانشجوي کارشناسي ارشد پيوسته، رشته معارف و علوم سياسي، ورودي 1380 ، دانشگاه امام صادق(ع).
1- Sappho
2- Christine Pisan
3- Mary Wollestonecraft
4- identity group
5- mainstream
6- malestream
7- high politics
8- low politics
9- outside
10-inside
11- gender – neutral
12- jean Elshtain
13- Ann Tickner
 

منبع:پايگاه نور ش 37